tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

شاید از وقتیک رفت خیلی چیزارو با خودش برد...کل احساسو قلبمو کندو با خودش برد..ولی از وقتی یکی اومده جاش کل دنیام عوض شده...خدایا چرا انقد دلم گرفته چرا انقد دلش گرفته؟؟؟چرا اونقدی دلش گرفته ک دل من گرفته...کاش امشب بگذره...کاش تموم شه این سیاهی شب....کاش ببینم هرچی زودتراغوشتو..حس کنم گرمیه دستاتو..بچشم باز طعم لباتو...

شب بدیه خیلیم بده کاش زودتر تموم شه کاش فردا بیاد کاش فرداها بیاد...میترسم میترسم دوباره این من باشم ک شکست میخوره 2 روزه زنگ نزده.....

خیلی وقته ننوشتم شاید اونقد سرگرم شدم ک وقت نوشتن ندارم...سرگرم شایان کاراش رفتاراش....ولی بد میترسم ک اخر این سرگرمی بازم شکست باشه و شکست...اره میترسم از خیانت از دوست داشتن الکی از دروغ....نمیدونم ته این رابطه ب کجا ختم میشه..ولی من میترسم چون دارم وابسته میشم....چون با پای خودم دارم میفتم تو باتلاق وابستگی...خدایا کمکم کن...

غرقم اونقد غرقم تو شایان ک هیچی نمیفهمم..زندگیم عوض شده میترسم ازین عوض شدن میترسم اونقد غرق بشم ک هیچی از هیچ چیز دیگه ای نفهمم...خدایا مرسی ازین تغییر شیرین از وجود شایان ولی ازم نگیرش میترسم از ی شکست دیگ...هوای زمستون با اغوش گرمش هوای دونفره با دو نفره هامون کاش این حسی ک ازش حرف میزنه هیچوقت دروغ نباشه کاش هیچوقت احساس پشیمونی نکنم