باز هم تولدم شد و چند سال گذشت...
چند سالِ دیگر
باید بگذرد تا من در مرور تمامیِ خاطره های برباد رفته ام
وقتی آرام و مهربان از کنارت رد میشوم
که پُرم از حرف؛
گلایه ها؛
دلتنگی هایی که بیخِ گلویم چسبیده؛
و دوست داشتن هایِ نگفته...
تنم نلرزد...
بغضم نگیرد؛
و یک جا فروکش نکنم؟
چقدر دیگر باید بگذرد
آنقدر قوی باشم
که وقتی از کنارت رد میشوم
بی هوا در آغوشت پناهنده نشوم؟
بیشتر که فکر می کنم میبینم هر چقدر هم که بگذرد باز دلم پیش تو میماند
و آنجاست که میتوان گفت همیشه همه چیز را زمان نمیتواند درست کند