tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

امشب تکلیف ماها ک تکلیفمون با عشقمون معلوم نیس چی میشه ؟  چرا هیچ وقت هیچ جا کنارم نبودی؟؟ چرا حداقل اون غرور لنتیتو نزاشتی کنار ی زنگ ب من نزدی ک ولنتاینو تبریک بگی...

تا کجاااا بی احسااسی

لحظه ب لحظه دوست نداشته شدنم داره بهم ثابت میشه...تاکجای این دنیا قراره دوست داشته نشم...

حس میکنم کم کم باید فاتحه رابطمو بخونم وقتی میفهمم واقعا ارزشم برات 1% م نیست...مردشور طبیعت ببرن ک طبیعیه این خواسته ها....من میخوام محو شم از صفحه ی زندگی....

خیلی احساس تنهایی میکنم  انگار همه تنهام گذاشتن و هیچ کسیو ندارم...باید بشینم مث ادم درس بخونم  تا بلخره امسال شریعتی قبول شم!!! کاش این دوره از زندگیم بگذره زودتر

دلم میخواد بخوابم و بخوابم و بخوابم...کاش میشد چن روزی خوابیدبیدارشدو دید خیلیا منتظر بیدار شدنت هستن تا قدرتو بدونن  مثل یه کما...خستم خیلی خیلی خستم از کل زندگی حتی از عشق زندگیم سعید...ارره من همون زن خستم ک بخاطر موندنت از خیلی چیزا داره میگذره ولی تو....از چی میگذری برای این زن؟؟

کاش وقت کنم کاش حوصله داشته باشم ب یاداشتام تو این وبلاگ سر بزنمو ببینم چیا بهم گذشته و اضافیارو پاک کنم...اما تا اطلاع ثانوی اونقدر بی حوصلم ک حتی نمازمم نمیخونم...