tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

بی حوصلم مدام خستم...هیچ چیزی نمونده ک دلموبش خوش کنم...هیچ کس نیست ک لیاقتشو داشته باشه..این روزا خود درگیری فراموش کردن سعیدو دارررم...بااااید فراموش شه...روحیم خستس...کاش ی سفر میرفتم کااش..ازین هیاهو خلاص میشدم...کاش خونه خلوت بود هییچ سرو صدایی نبود باید بخواابم خیلی خستم

مصمم تر شدم برای رفتن فراموش کردن رفتن و سراغی نگرفتن...سعید عوض شد تواین 1 ماه دیگ اون سعید قبل نیست..دیگ برای من دوست داشتنی نیست خاص نیست تک نیست...سعید من همون 2ماه پیش رفت و بر نگشت دیگ هیچوقت برنگشت...

برگشت...یادم نمیاد بزور از خدا خواسته باشمش ک چن وقت دیگ چوب بزور خواستنشو بخورم..ولی قصدم اینه ک ی مدت اذیتش کنم بد خوب شم باهاش اگ ارزش داشت...مطمعنم بار اخریه ک برگشتم...خوشحالم از بودنش اصن ب بودنش نیاز دارم خوشالم ک دوباره هست ولی کاش من خوب شم کاش مث اول بشم...کاش دیگ پشیمون نشم