tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

امشب یکی از دلگیرترین شبامه ک شاید فقط با نوشتن خالی میشم... اشکام دارن میان... کم کم... 

هر چقد بزرگتر میشیم انگار کمبودامون بیشتر ب چشمون میاد... از عمق وجودم دلم میخواست ب موقع میرفتم دانشگاه اما نشد... نمیدونم نمیدونم کی بشه ک من برم شایدم نشه شاید نتوتم اونقد تلاش کنم ک دانشگاایی ک دوس دارمو قبول شم... شایدم اونقد پول نداشته باشم ک دانشگایی ک دوس ندارمو برم... کاش خدا بهم توان و اراده بده کاش بهم قدرت تلاش خستگی ناپذیر بده تا بخونم تا اون چیزی ک میخوامو قبول شم کاش بهم فکر ازاد بده ی زندگی ارومو... اما بازم سعید... کمبودام از جانب اونم حس میشه دارمشو ندارمش... همش سربازیه... بلد نیست چجوری باهام رفتار کنه... ١ ماهه ندیدمش نبود محبتش داره وجودمو میخوره... دارم میترکم... نمیفهمم چقد دوسم داره چرا چرا اونطور ک باید نمیتونه ابراز کنه؟  چرا دوسم دارهو بلد نیست ابراز کنه... اگ نداره چرا میگ دارم ؟؟اگ داره چرا اینطوری داره؟  کاش ول کنم کااش عشقشو رها کنم... کااش بی صدا برم تا دیگ نتونه بگه رابطمون خشکه... تا دیگ توقعش اونقدر بالا نباشه... تا دیگ مریمی پیدا نکنه... کااش بررررررررمممم.... رهااا شممم.... میخوواااام بررررررم..... بااااییید بررررم از زندگییش 

باز هم الکی رفتی... اخه چرا عزیز بد من؟  مگ من چکار بدی ازم سر زد جز ی ن گفتن ک تو باز هم تنهام گذاشتی ...چرا انقدر بی دلیل میریو میای؟  چرا نمیخوای طولانی با هم باشیم.... چرا همش تو تنهاییام تنهام میزاری... 

میدونم تو الان خوابیو این باز منم ک دارم گریه میکنم ک بالشم اروم خیس میشه... چرا ؟...چرا دائم دل این دختر بیچاررو میشکونی... چرا اما نمیخوای خودخواهیتو واس کسیک ادعا میکنی دوسش داری بزاری کنار... چرا هی بهم میگی دوست دارم اما دریغ دریغ ازین تکرار زیبا اما دروغ... چرا میخوای از دستم بدی... چرا همش من باید یجوری شروع کنم؟  چرا انقدرر ارزشم برات کمه... چرا من دوست دارم؟  چرا برمیگردی اما باز زخم میزنی ..تواما اینبارم بدون من ب زندگیت ادامه بده ...

این هفته میتونست بدترین هفته ممکن باشه هزارتا مریضی ک ریخت تو سرم... ندیدن سعید و نبودناش... سعید پریروز نیومد دیروز بود باز امروز ازش بی خبرم... یعنی امروزم مونده پادگان؟؟؟  امیدوارم بهرحال ک باید صب کنم... ٢روز بیشتر ازین هفته نحس نمونده بزا بره پی کارش... 

کاش جمعه بتونم سعیدو ببینم دیگ دیدنش شده ارزو ...با سعید بودن واقعا شرایط سختیه ...درواقع با یه سرباز بودن شرایط سختیه... من نمیدونم این گرفتگیه کمر چی, میگ این وسط... خلاصه اینک بشدت بیمارو بی حوصلم... بچها برام دعا کنید