فضای خونرو اهنگای هایده پرکرده اتاق عقبیه مادربزرگ همون خونه ی قدیمی ک قرار نیس هیچوقت از شرش خلاص شیم...12:38 یکشنبه..انگشتام انگار اختیار خودشونو ندارن روی صفه کلید کشیده میشنو واژه هارو سر هم میکنن..واژه هایی سرشار از خستگیو بی حوصلگی..کاش سعید الان پیشم بود دقیقن الان...دیروز گف خطمو بت میدم حالا موندم تو کلی بی خبریو کلی فکرای رنگی..اگ اینم بره دیگ واقن تنها میشم...ن اصن چرا باید بره منتطر میمونم حتما میزنگه امروز..یجوریم خداایا من چمه امروز؟؟؟
بعضی وقتا بعضی شبا اکثر موقها خصوصا تو این روزا عجیب حس نا امیدی بهم دست میده..قلبم میلرزه میترسم ازاز دست دادن هرچی ک برام مونده..امشب عجیب دلتنگم...اره من دلتنگشم..چقد سخته برگردی ب روزای گنگ دلتنکی وقتی بدونی دیگ هیچوقت هیچوقت این دلتنکی رفع نمیشه..مجبوری فراموش کنی...خدااااییاااا ب بارونت قسمت میدم بگوو ب چیه این زندگی دلمو قرص کنم؟چرا نباید قلبم بلرزه واس ایندم؟وقتی بهترین لحطه های زندگیتو از دست میدی چطور میتونی با ارامش ادامه بدی؟ کاش ادامه ای نبود..من ن امیدی ب سعید دارم ن امیدی ب زندگیم..نمیدونم چرا ولی دلم قرص نیست ب هیچی..هیچی درس نیس هیچی...
چ شود این روزها؟؟این روزا فقط دوس دارم بنویسم پرم از اتفاق حس میکنم زندگیم هنوز روال عادیشو پیدا نکرده نمیدونمم کی
پیدا میکنه کی مطمعن میشم از همه چی..دارم ب این فک میکنم ک اگ شایان برگرده ب هیچ وجه برنگردم با اینک خیلی برام سخته و پر از دلتنگیم چون اون بود ک از دستم داد...این روزا دوس دارم حسرتشو ببینم..خدایا نمیدونم تا کجا میشه با سعید ادامه داد فقط نمیخوام فعلا و ب این زودیا ازدستش بدم...بهش نیاز دارم بخاطر حال خودم..حرص شایان..فقط باشه..