tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

tanhai paizi

به اخرای بهار نزدیک میشیم یک جمعه ی بسیااااار دلگیرو پشت سر میزاریم و باز هم همان شنبه..... 

به قدری دل نارک شدم ک با هر متنی با هر رابطه ای حسرت ی عشق میمونه بدلم ک چققدرررررر دووستم نداااشت ک چقققددددرررر رررفت.... از وقتی وبلاگم متولد شد حتی از قبل تولد وبلاگم اومد هی رفت هی رفت.... بااازم رفت تا خود الان ک خرداد 97...ک غم انگیزی بهارو همه چی داره به رخم میکشه... که تنهایی چققدرر سخته ک قلب میگ تنهایی بسه ک عقل باز هم مخالفه ک دل همیشه ترسوو.... اما جدا از همه ی غم و تنهایی و غربت و... احساس میکنم وقتشه ک از تنهایی بیرون بیام ک از تو ک از خاطرت و از گذشته بیرون بیام ک ببرم این زنجیره ی لعنتیه دوست داشتن منو دوست نداشتن تو... ک برم جاایی  با کسیک قدرر منو قدر خوب بودنمو خوب موندمو میدونه ک دوست داشته بشم یک رووز.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.